دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
⇜●∽≈*●*≈*●*≈*●*≈*●**●*≈*●*≈*●*≈*●*≈*●*≈*●*∽●⇝
این روزها، قدم های من سرسپرده خیابانی شده اند که به گنبد طلایی رنگت می رسد. چشمانم انتظاری را فریاد می زنند که در امتداد فاصله قد می کشد. من از سیاحت در یک حماسه می آیم. پاهایم شوکت این فاصله را می شکنند و این غربت را ،به عزلت می کشانند این اشتیاق،ترنم موزون حزن را سرکوب می کند... عشقی که پدیدار شده، می خواهد به هیبت یک پر از کبوتران حرم،قد بکشد ... تا قله ی غرور ... تا پهنای آفتاب ظهر تابستان ... چشمانم تجلی گنبدت را تاب نمی آورد می بارد ... و صدایم،هق هق های شبانه را بیرون می تراود حالا نبض دلم تندتر می زند دوباره هوای کبوتر شدن برش داشته ... از چه دل تنگ شدم؟! آمده ام حال دلم را از تو بپرسم! و دعای کمیل بخوانم در صحن آیینه ات ... دخیل می بندم یک التماس خیس را، به پنجره ی فولادت؛ دعای شفا بخوان ... دل نوشت: ضامن من هم می شوی آقا ؟!! پی نوشت: سه خط آخر این متن رو چند سال پیش تو وبلاگ یکی از دوستان خوندمش ولی انقد لطیف و زیبا بود که کاملا خاطرم مونده بود مسابقه دانشگاه 95/4/19 نسیم وصال هیچ کسی بر داغ دلم صابر نیست حجت موجه حضوری نیاز می شود در دلم. حضوری لطیف و مسجع... مرهم داغ دل... توجه مداومش به بیچارگی و عجز و نیازم، به جوش و خروشم، خود دلیلی است بر ترنم حضورش... گلچین میکنم، واژه هایی را که نامش را فریاد می زنند. و کلمه ها را در ذهنم قطار می کنم. واژه ها، ساغر احساسم را تقدیمت می کنند و کلمه ها، شمشاد آرزوهام را... قلبم تو را که می بیند زبان باز می کند با زبان خاموشی که دارد با واژه ها بازی می کند رویت را طواف می کند غزل عاشقی می خواند و . . دلم روشن می شود ... . . قلبم، طریق خدمتت را می جوید و می کوشد، آئین بندگی کردن را بیاموزد. محترم می دارم این کوشش را... دل نوشت: رسیدن به این کارگاه خیال، قوتی عمیق می خواهد هرچه برای وصالت می خواهد، ارزانی نما ... پی نوشت: یه دل نوشت همین طوری ...
Design By : NinoO themes |